آینازآیناز، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

فرشته کوچک زندگی ما

اولین کفش

اینم اولین کفشی بود که باهاش تاتان کردی از وقتی این کفش هارو برات خریدیم چون صدا داره راه رفتنت خیلی  بهتر شده نازنینم : اگر چیزی را خواستی وبه آن نرسیدی بدان خدا بهترش را برایت در نظر گرفته ...
11 تير 1393

شیرین کاریهای تک دخملم

عزیز دلم این روزا اونقد شیطون شدی که اصلا وقت نمی کنم پشت کامپیوتر بشینم چه برسه به اینکه  چیزی برات تایپ کنم  وقتی میام تا کامپیوتر روشن کنم زودتر از من اونجایی و زود دگمه کیس و می زنی و خاموش می کنی و بعد خوشت می /اید هی روشن هی خاموش میکنی تا به جایی می رسه پا میشم و از پریز در می ارم تاهم خیال تو راحت بشه هم من عزیزمامان بعد یه هفته از تولدت تونستی تنهایی راه بری  و هر روز هم بهتر ازدیروز  میشی بعضی وقتا اونقد زمین میخوری که آخرش خودت هم عصبانی میشی وقتی اولین کفشاته  خریدیم دو قدم رفتی و دیدی صدا میده از مغازه تا خونه مامان جون پیاده اومدی و وقتی میخواستیم بغلت بگیریم اونقد گریه میکردی...
6 تير 1393

آیناز در این روزها

ناز گلم  چند روزی بود که به خاطر در آوردن دندون  جلویی  خیلی اذیت شدی  همش بی تابی می کردی  ولی حالا کمی بهتری الانم 4تا دندون داری و یکیشم در حال دراومدنه تازگیا اونقد کارای بامزه در میاری که میخوام بگیرمت وبخورمت وقتی یه دستمال دستم می بینی زودی میای میگیری  و بعد شروع می کنی هرچی دم دستته پاک میکنی مثلا داری به مامانی کمک میکنی تازگیا وقتی دستمال کاغذی پیدا میکنی می بری جلوی بینبت و بینی تو پاک میکنی نمی دونم به کی رفتی که اینقد زیاد حرف میزنی وقتی می افتی تو دور تند هی حرف میزنی یه صداهایی در می اری و خیلی جدی مثلا یه چیزی رو توضی...
15 خرداد 1393

عکسای آتلیه ای 1سالگی

چهارشنبه 8 خرداد بریمت آتلیه تا برای 1 سالگیت عکس بگیریم از صبح دلهره داشتم نکنه اونجا نشینی و نتونیم عکستو بگیریم واسه همین با زندایی فرشته و بابایی رفتیم تا اونجا کمکم کنن همون طور که حدس می زدم از وقتی وارد آتلیه شدیم گریه تو شروع کردی  اصلا مثل اینکه از جو اونجا خوشت نمی اومد انصافا هم عکاسای با حوصله ای بودند درست 3 ساعت طول کشید تا بتونن ازت عکس بگیرن واقعا روز خسته کننده ای بود و زندایی فرشته هم خیلی زحمت کشید دستش درد نکنه   تمام دارایی من قلبی است که در سینه دارم و برای تو می تپد ، آن را به تو تقدیم میکنم از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت...
11 خرداد 1393

بدون عنوان

تولد 1 سالگی دختر قشنگم دیروز تولد یک سالگیت بود یه تولد کوچولوی خانوادگی که خیلی هم خوش گذشت .دست زدی .. .نانای کردی .... کیک خوردی ...انگشتت رو مثل همه بچه ها موقع بریدن کیک توی کیک کردی و شمع فوت کردی و کادو گرفتی. البنه اذیت  هم کردی  از صبح می خواستم بخوابونمت تا عصر سر حال باشی ولی فقط نیم ساعت خوابیدی و وسط تولد تو بغل خاله فهیمه خوابت برد و یه ساعتی خواب بودی البته بد هم نشد چون موقع بیدار شدن سرحال شدی با شرمندگی از فسقلی خودم که از چند روز قبل داشتمم میدویدم تا همه چیز جور باشه برای تولدت و مطمئن نبودم همکاری میکنی یا نه .....که دیدیم خیلی ذوق کردی وقتی تزئینات خونه دیدی ...
11 خرداد 1393

بدون عنوان

تمام لحظات سه نفره ما در قاب دل من ثبت شده چه آلبوم قشنگی دارم من از این خاطره های رنگین و تو هر روز چیزهای عجیب و غریب دنیای کوچکت را کشف می کنی و چه عجله داری برای بزرگ شدن چقدر هر روز دلم برای دیروز تنگ میشه ...اگرچه به قدرت دوس داشتن مادری نباید شک کرد ...اما من دوس ندارم تورا با هیچ کس شریک شم با هیچ کس تو از آن خودمی وبس..... این است عاشقانه دوم زندگیم شیرین و  دلچسپ .... ...
23 ارديبهشت 1393