آینازم برای عید دیدنی خونه بابایزرگ آیسان رفته و تا دلش خواست شلوغی کرد ( شرمنده ) وقتی هم که آیسان می بینه انرژیش چند برابر میشه اون آقا پسر خوش تیپ هم پسر خاله آیسانه ...
لب دریا تو او ن سرما آیناز تخت گرفته خوایبده چه کارای عجیبی تو مسافرت میکنه تو راه برگشت جالب ترش اینجا بود که وقتی رسیدیم خونه فقط تا آخر شب می گفت آجان آجان آجان همون آیسان خودمون ول کن هم نبود ...
ایسان داره با شنها بازی مینکه و تو اولش با تعجب نگاهش میکردی ولی بدش اونقد خوشحال بودی انگار آیسان کار عجیب غریبی میکرد در تعجب بودم که چرا تو دست به شن ها نمی زدی ...
آیناز در 17 ماهگی دخمله من هر روز و هروز بزرگتر میشه و من از بزرگ شدنش لحظه به لحظه لذت می برم واین از لطف خداونده آخر ای پاییز هوای مسافرت کرده بودیم ولی نگران سردی هوا هم بودیم تا این که دل به دریا زدیمو رفتیم البته تنها نبودبم با دایی علی اینا رفتیم خیلی نگران بودم که اذیت میشی و یا خدا نکرده سرما بخوری ولی خداشکر نه سرما خوردی و نهایت لذت بردی و به ما هم خوش گذشت به توهم بیشتر چون آیسان خیلی دوس داری ...
علایق آیناز "16ماهه" 1 - کنترل تلویزیون 2-موبایل همه مردم چه آشنا چه غریبه 3-گردش در پشت بام خونه بابا جبار اونم فقط با باباجون 4-بالا و پایین رفتن از پله ها به صورت مکرر 5-اتاق عمه صدیقه که حتما باید عمه خودش حضور داشته باشه 6-نون بربری 7-خوردن آب با لیوان در حد ترکیدن 8-چوب شور 9-علاقمند به حمام بابا جبار ابنا و بازی با تشت و شامپو 10-علاقه فراوان به کلید و دسته کلید ...
سلام عزیز دلم با شرمندگی فراوان من باز اومدم آیناز مامان الان که ابن مطلب رو برات تایپ میکنم داری 16 ماهگبتو تموم کردی و وارد 17 ماهگبت شدی قبل از هرچیزی 17 ماهگیت مبارک آیناز مامان سعی میکنم در این مدتی که نبودم همه رو برات ثبت کنم گلبرگ لطیف من در 16 ماهگی ...
نوشتن زیباترین کار دنیاست... و زیباتر از آن.. چشم توست که آن را می خواند... نوشتن یعنی نگاه کردن در چشمان... کسانی که دوستشان داریم.. من خاطراتت را برایت می نویسم.. تا روزی که چشمان تو اینها را بخواند.. و آن روز تمام عشق مادریم را درک خواهی کرد... دخترم ... آیناز نازم ... تا بی نهایت دوستت دارم.... ...