آینازآیناز، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

فرشته کوچک زندگی ما

عذر منو بپذیر

عید نوروز بود ومن خسته تر از آن بودم که بتونم خونه تکونی بکنم نه خسته جسمی نه خسته روحی بودم دکتر آیناز واسه اش دارویی نوشته بود که باید سه وعده در روز بهش می دادم اونم به دخمل من که میونه خوبی با دارو نداشت با توکل به خدا همه شو بهش دادم ولی واقعا خسته بودم و حوصله هیچی رو نداشتم الان که اینارو برات می نویسم  واقعا برام سخته ولی هیچ چیز تو این دنیا شیرین تر از تو نیست نکنه فک کنی از تو خسته بودم نه از غصه هایی که خورده بودم و نمی تونستم برای کسی بگم در هر حال فک کنم فهمیده باشی که چرا این روزا نتونستم چیزی برات ثبت کنم و عذر منو بپذیری ...
25 تير 1394

مریضی تک فرشته ام

آخرای بهمن  بود خوب یادمه چون اون روزا هیچوقت یادم نمیره خیلی اذیت میکردی فقط به من می چسپیدی و بهونه می گرفتی شبا خوب نمی خوابیدی و تا صبح گریه میکردی تا اینکه  بردمت دکتر اولش نمی دونستم به دکتر چی بگم بگم شلوغی میکنی خوب حتما دکتر میگه برو خانوم بچه که شلوغی نکنه بچه نیست تو ذهنم درگیر بودم که دیدم تو مطب دکترم وقتی وارد اتاق دکتر شدیم و جریانو بهش گفتم گفت شاید کم خون باشه که عصبی میشی و یه سری آزمابشات برات نوشت از کم خونیت مطمئن بودم که نیستی چون قطره آهنتو خوب مبخوردی و از نظر تغذیه هم خوب بودی خلاصه بردیمت آزمایش و با یه مصیبتی ازت خون گرفتن که دل منو بابات کباب شد خدا بچه هبچ پدر و مادری رو مریض نکنه واقعا دل د...
25 تير 1394

خدا نگه دارش باش

به خدا میسپارمت دخترکم تو در اغوشم به خواب میروی ومن غرق نوازش  چهره معصومت میشوم  مووهایت را نوازش میکنم  چشمانت را میبوسم و مشامم را از عطر تنت سرشار میکنم دستانت را در دستم میفشارم و خداوند مهربانم که چنین هدیه گرانبهایی را به من ارزانی داشته شکر میکنم دستان کوچکت را به دستان بزرگ و پرسخاوت پروردگارم میسپارم و اورا به حق قداست محمد(الهم صل علی محمد و ال محد )و خاندان پاکش قسم میدهم هیچگاه دستانت رارها نکند با خودکشانده وبه اوج برساند                            معبودم از تومیخواهم بعد از گستراندن دامان پر مهرت برای دختر...
14 اسفند 1393

بدون عنوان

انقدر شیرینی که گاهی فکر میکنم هیچ چیز شیرین تر از مادر بودن نیست گاهی انقدر غرق در احساس مادرانه میشم که چیزی جز "خدایا شکرت" ندارم که به فکر و زبانم بیارم واقعا خدا رو شکر که تو هستی و سالم و شاد در کنارمونی و در این لحظات همیشه دعا می کنم چندتا از دوستان و آشنایان که در آرزوی بچه دار شدن سال ها رو میگذرونن بتونن بچه دار بشن و خدا گلی مثل تو رو بهشون عطا کنه ...
25 آذر 1393

چادر آیناز

یکی دیگه از اتفا قات  این ماه  این بود که بابایی برات یه چادر گرفت تا توش بازی کنی ولی تو  مدل بازی کردن با بقیه یچه ها فرق داشت     و چند روز بعد و این است قصه آیناز ما منم برداشتم جمعش کردم تا یه کم بزرگتر بشی و درک کنی که  با چادر شمشیر بازی نم کنن به امید آنروز ...
23 آذر 1393

واکسن 18 ماهگی

19ماهگیت مبارک   سلام خانوم کوچولوی مامان شرمنده از اینکه بی معرفت شدم واست از شیرین کاریات و شیرین زبونیات نمی نویسم  دیروز رفتیم واکسن هجده ماهگیت رو زدیم دیگه بعد از این واکسن نداری تا مدرسه خدا رو شکر چند سال راحتیم.   تعداد واکسنات هم زیاد بود یه دونه به دستت زد یه دونم به پات. وقتی اومدیم خونه تا چهار ساعت بعدش خوب بودی و چون استامینوفن خورده بودی خوابیدی وای وای وقتی بیدار شدی تبت بالا بود جای واکسن پات درد گرفته بود و بی حال افتاده بودی  دوباره استامینوفن دادم و کمپرس گرم کردم چون بهداشت گفته بود ولی فایده نداشت و خیلی درد داشتی برات جا انداختم جلوی تلویزیون و تو که ...
23 آذر 1393

18 ماهگیت مبارک

چقدر آرامم دخترکم که تو هستی... که کنارمی وهمیشه درقلب منی... به معصومیت کودکانه ات قسم،بیشتراز هرمادردیگری عاشقت هستم...باورکن بعدازدردی شیرین پابه این دنیا گذاشتی وهمه دنیای من شدی... دغدغه هرروز من بودن توست... نفس کشیدنت... ایستادنت... خندیدنت... لحظه به لحظه کنارم قدمیکشی وبزرگ میشوی... دخترکم،عزیزکم دستهای کوچکت رامیگیرم تابلندشوی،راه بروی...تمام لذت زندگیم همین است میخواهم آغوشم مادرانه ترین آغوش دنیاباشدبرای تو... میخواهم به تویادبدهم کلمه کلمه عشق را،زندگی را... مادربودن شیرین است،آنقدرکه حتی فکرکردن به نوازش صورت پاک ومعصوم تومرا میبردتا اوج...   &nbs...
9 آبان 1393