آینازآیناز، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

فرشته کوچک زندگی ما

منو دخترم ،دخترمو من!

منو دخترم ،دخترمو من! 1:دخمله من بعضی روزها چادرش را میندازه  روی سرش وسط خونه  نماز میخونه و زود زود خدارو شکر میکنه بعدشم مهر بوس میکنه و میاد با من دست میده  وقتی میپرسم چیکار میکنی میگه مامانی اذان گفته دارم نماز میخونم دخترما همچین دختریه   دخمل من ساتور، چاقو و چنگال اسباب بازی اش را برداشته آمده سراغ مامانش!!!! اصلا قصد قتل و خونریزی ندارد!!!فقط میخواهد مامان را خوشکل کند و آرایش کند! کمی با صورتمان ور میرود و هی غر میزند که "چقدر شما سرتونو تکون میدین" با چنگال موهایم را شانه میکند به قول خودش میخواهد مدل جدید کند موهای بد بخ...
30 تير 1395

بازی های آینازم

نمونه ای از بازیهای آینازم دخملم بیشتر با توپ بازی میکنه تا با عروسکاش و هرجا میریم باید یه توپ بخریم باهاش جالبش اینجاست که فقط دوست داره با باباش توپ بازی کنه تامن 1-2-3 میگه بعدش شوت میکنه یه حالی میکنه وقتی جورابای منو می پوشه فک میکنه مامان شده و مثل بزرگترا رفتار میکنه اینم کاردستی هاش که با کمک من درستش کرده و آرزو میکنم که باشی ،همیشه باشی  خندان و گریان...باشی  که چقدر بودن تو خوب است    اگر تو نبـــودی مــن بی دلـــیل ترین اتفـــاق زمیـــن بــودم   تو هـــستی و مـــن محکـــمترین بهـــانه ی خلقت شـــدم   ...
29 تير 1395

بدون عنوان

آ دم از شاد بودن بچه ها لذت میبره واقعا کاش آدم تو دنیای بچگی می موند و با هرچیز ساده ای خوشحال میشد آیناز منم از اینکه بیرون چیزی بخوره لذت میبره خوشحالی و خنده تو همیشه آرزوی ماست همیشه خندان باشی ...
29 تير 1395

بدون عنوان

  الان دیگه معنی حرف مامانمو می فهم که می گفت تا چشم به هم بزنی دخترت بزرگ می شه . واقعا این سه سال برام خیلی زود گذشت . باورم نمی شه اون فرشته کوچولویی که خدا بهم داد و حتی قدرت شیر خوردن نداشت اینهمه رشد کرده و مستقل شده . هنوز از یادآوری اولین باری که دیدمش قند تو دلم آب می شه و چشمام پر از اشک می شه . هر روز که به عمر دخترم اضافه می شه عشقم بهش بیشتر می شه و از خدا می خوام برام حفظش کنه و همیشه سلامت باشه . آرزو می کنم توی زندگیش مدارج عالی رو طی کنه و دنیا همیشه بهش بخنده . حاضرم هر کاری که لازمه بکنم تا شادابیش رو ببینم . دختر عزیزم زندگیم توی برق نگاه تو خلاصه شده و با ارزشترین هدیه خدایی برای من . بدون که  همی...
26 تير 1395

شب یلدا 94

آیناز من سومین یلدا رو سپری کرد ازصبح ذوق اینو داشت که شب خونه مامان جون با آیسان یازی کنه صبح خونه مامان افروز بودیم وشب خونه اون یکی مامان جون    ایناز با دیدن سفره سنتی مامان جون که پر بود از تنقلات دیگه از جاش جم نمی خورد یه خصوص که عاشق کیکه اینم سفره مامان جون شب یلدای عزیزانم مبارک خدا سایه پدر ومادرامونو ازسرم کم نکنه و همیشه زیر سایه شون از زندگی لذت ببریم و همیشه سرحال و سلامت باشن  الهی آمین   ...
26 تير 1395