از زبان خود آیناز
اتفاق وحشتناكي افتاده . امروز متوجه شدم كه حسابي كچل شده ام . .
واي خدايا شكل پسرها شده ام . اصلا نمي تونم توي آينه به خودم نگاه كنم . يك كله گنده وو با مو ی خیلی کم توي آينه بهم دهن كجي مي كنه . بدتر از همه وقتيه كه گريه مي كنم يا جيغ مي كشم ، ديگه واويلاست ن عين پيرزن هاي بدبخت ميشم . من رو بگو كه چقدر به دلم صابون زده بودم كه اين دفعه موقع بيرون رفتن اون گل سر خوشگل هايي كه بابایی برام خريده و گذاشته توي كشو اولي كمدم ، مي زنم به سرم و خوشگل ميشم . حالا با اين كله كچل روم نميشه پام رو از خونه بيرون بذارم .
راستي يك اتفاق ديگه هم افتاده . من ديشب٢ بیدار شدم و مامانی رو بيچاره كردم . ٤صبح كه از خستگي به گريه افتاد دلم براش سوخت و خوابيدم . امامامانی قاطعانه تصميم گرفته از امروز من رو تربيت كنه و هر چي هم كه از صبح تا حالا بچه خوبي شدم و آروم خوابيدم و خوب شير خوردم و حتي قطره مولتي ويتامينم رو هم تف نكردم ، نتونستم در عزم خلل ناپذيرش نفوذ كنم .